محمد آقایانی/ فرهنگ امروز: دکتر محمدرضا بارانی، عضو هیئت علمی و مدیر گروه تاریخ دانشگاه الزهراست. وی در یک دهۀ گذشته ضمن پرداختن به موضوعات حوزۀ تاریخ و تمدن اسلامی، به طور ویژه مطالعات موسعی را در زمینۀ تشیع و خاورشناسان انجام داده است و آثار متعددی را نیز در این زمینه تألیف و تدوین کرده است.
* آیا باید پذیرفت که رویکرد استعماری بر کلیۀ مطالعات شرقشناسانه غلبه دارد؟
بله. گاهی اوقات استعمار خیلی پررنگ بوده است، به دلیل اینکه بسیاری از کسانیکه به شرقشناسی مشغول بودند، مستقیم و غیرمستقیم در خدمت دولتهای غربی (که به عنوان استعمارگران در کشورهای شرقی مسلط بودند) قرار گرفتهاند. اگر بخواهیم به این سؤال پاسخ دهیم که آیا واقعاً این رویکرد غلبه داشته یا نداشته است، باید هر دوره را جداگانه بررسی کنیم، نمیتوان یک حکم کلی صادر کرد. اگر استعمار در گذشته و به معنای سیاسی خاص آن، یعنی تسلط بر شرق را در نظر بگیریم، میتوان گفت در آن دوران غلبه داشتهاند؛ اما با توجه به دورههای اخیر و معنای دیگری که استعمار پیدا کرده، مسئله متفاوت است.
با توجه به سابقهای که از تمدن اسلامی و سیطرۀ آن وجود دارد، ضرورت دارد که غرب در برابر تمدنهایی که در گذشته اقتداری داشتند، برنامهریزی و مدیریت داشته باشد. آنها طبیعتاً برای ماندگاری تمدن غرب تلاشهایی برای شناخت دیگر تمدنها و کشورها انجام داده و میدهند و بر این اساس پیش میروند. مطالعاتی که غربیان در رابطه با شرق انجام دادند، به دلیل همین رویکردهای استعماری و تسلطی که پیدا کردند و ستمهایی که در این زمینه نسبت به اندیشمندان مسلمان و آثار اسلامی و غیره صورت گرفته است، تهدیدهای جدی برای دنیای شرق ایجاد کرده است. تهدیدهای بسیار گستردهای ایجاد شده است که نگرش، فرهنگ، آداب و رسوم ابعاد مختلف زندگی از لحاظ سیاسی، اجتماعی، فکری، فرهنگی و اقتصادی مسلمانان و شرقیان را تغییر میدهد؛ همان طور که در گذشته یک غربی آداب و رسوم مسلمانان را از لحاظ پوشیدن لباس و خوردن غذا و... را الگوی خود قرار میداد، امروزه یک جوان شرقی، چه ایرانی، چه چینی، چه ژاپنی... لباس، غذا و فکر و فرهنگ و آداب و رسوم غربیان را الگوی خود قرار داده است. پس این یک تهدید است و سبب هویتگریزی شرقیان شده و ازخودبیگانگی ایجاد کرده است؛ یعنی خودبودگی و چیستی از لحاظ دینی و فرهنگی و... خود را فراموش کردهاند. این هویتگریزی و حتی نداشتن شناخت از هویت گذشتۀ خود، برای شرقیان، چه مسلمانان و چه غیرمسلمانان، تبدیل به یک تهدید و چالش بسیار جدی شده است.
در اینکه ما بخواهیم در علم و دانش و فرهنگ و... الگویی بگیریم و تأثیر بپذیریم حرفی نیست، اما اینکه میدان را کلاً رها کنیم و هویت خود را به طور کلی فراموش کنیم، تهدیدی است که متأسفانه برای دنیای شرق پیش آمده است. اما در کنار تهدیدهای گستردهای که پیش آمده، فرصتهای بسیار مهم و اساسی هم ایجاد شده است. یکی اینکه بسیاری از پدیدههایی که در شرق وجود داشته و شاید ما به آنها توجه خاصی نمیکردیم یا حاضر نبودیم نسبت به آنها هزینههای سنگینی متقبل شویم، توسط غربیها مورد مطالعه قرار گرفته است؛ مثلاً کاوشها و باستانشناسیهایی صورت گرفت و سبب شد بسیاری از میراثهای گذشتۀ ملتهای شرقی بیرون بیاید و شناخته شود، و این برای ما یک فرصت مثبت بود.
مورد دیگر اینکه این مسئله سبب شد تا از لحاظ نگرشی تحت تأثیر قرار بگیریم. درست است تأثیر منفی و تهدیدهای چالشی برای ما ایجاد کرد، اما سبب شد تا قدری نگرشهای ما مخصوصاً در بسیاری از علوم دقیقتر شود. برای مثال، بحثهایی که در مطالعات پوزیتیویستی پیش آمد، موجب موضعگیریهای تند از سوی تاریخیگریهای مکتب آنال، پدیدارشناسان و بسیاری از اندیشمندان مختلف، مقابل مطالعات پوزیتیویستی شد. از سوی دیگر سبب شد بسیاری از دانشهای اجتماعی، روانشناسی و اقتصاد در حوزۀ علوم انسانی رشد کند؛ دنیای شرق هم با این پدیدهها و نگرشهای جدید روبهرو و آشنا شد، و این مسئله میتواند بسیار مثبت باشد.
دیگر اینکه روشهای مطالعات جدید مورد توجه قرار گرفت؛ مثلاً ما کتابهای فراوانی چون مطالعات فرهنگی و مطالعات اقتصادی و... در زمینۀ تاریخ داریم که از همین جا ریشه گرفته است. همچنین، آشنایی با برخی از ادیان و مذاهب که در گذشته بودند -ممکن است امروزه نباشند یا بسیار نادر مورد توجه قرار بگیرند- امروزه توسط غربیان مورد مطالعه قرار گرفته است و در نتیجه ما را با پدیدههایی که در گذشته (متعلق به خودمان) بوده آشنا میکنند.
بنابراین، مطالعات شرقشناسان با وجود تهدیدهایی که به دنبال داشته و تأثیرات بسیار سنگینی که ممکن است داشته باشد، فرصتهایی را نیز ایجاد کرده است، به ویژه اینکه ما با شناخت کاملتری نسبت به خود روبهرو شدیم. اگر این شناخت ابزاری شود تا ما گذشته و حال خود را دقیقتر بشناسیم، میتوانیم از این فرصتها و چالشها بهرهبرداری کرده و نسبت به آینده برنامهریزی کنیم. این امر به ما کمک میکند که حتی غربشناسی را از این زاویه به گونهای دقیقتر مورد توجه قرار دهیم.
*عدهای بر این باورند موضوع تمدن اسلامی و پرداختن به آن بحث جدیدی است، بحثی که بیش از آنکه مسلمانان به آن توجه کنند، غربیها به آن توجه کردند. یکی از زیرمجموعههای شرقشناسی، پرداختن به تمدن اسلامی و به اصطلاح کشف آن بود. این دانش، یعنی علم تمدن اسلامی، در قالب کتابها و مقالاتی تحقیق و عرضه شد؛ آثاری که در آنها قضاوتهایی نسبت به اسلام، دولتهای اسلامی و مباحث تمدنی دیگر ارائه میشد. این مطالب به تدریج توسط مصریها به عربی ترجمه و میان مسلمانان منتشر شد. اندکاندک علم تمدن اسلامی پدید آمد و بالطبع آنچه در عربی نشر میشد، به حوزۀ زبان فارسی هم سرایت کرد. بر اساس مطالعات شما، چقدر این دیدگاه قابل پذیرش است؟
در اینکه غربیها به تمدن اسلامی توجه کردند تردیدی نیست. پیش از دورۀ اول پس از اسلام و پیش از نبردهای صلیبی، غربیان به صورت جدی با تمدن اسلامی روبهرو شدند؛ منتها ممکن است واژۀ تمدن اسلامی را به کار نبرده باشند، اما با شکوفایی و رشد تمدنی و علمی جهان اسلام آشنا شده بودند. به همین دلیل تمرکز آنها بر این بود که هم آنها را بگیرند و نقدی نسبت به آنها داشته باشند و هم اینکه اعلام کنند که اینها متعلق به ما بوده است.
مسلمانان از شمال آفریقا پیشروی کردند و به مراکش رفتند و بعد وارد اندلس شدند و بعدها در آنجا دولت امویان اندلس شکل گرفت و شرقیها یا مسلمانان کتابخانهها و مراکز علمی و کارهای بسیار گستردۀ علمی راهاندازی کردند. اصلاً خود این دورۀ امویان اندلس سبب شد که اندلس از لحاظ علمی جایگاه بسیار مهمی داشته باشد. در همین دوره شاهدیم که برخی از افراد غربی که به گونهای وابسته به کشیشها و کلیسا هستند، به ترجمۀ آثار مسلمانان پرداختند. یکی از آن افراد جرالد کرونی است که حدود ۸۷ کتاب را در زمینههای پزشکی، نجوم، شیمی، فیزیک، فلسفه و... ترجمه کرده بود. همچنین، یکی از علومی که در این دورهها مورد توجه قرار میگیرد، توجه به فلسفۀ ابنرشد است. فلسفۀ ابنرشد خیلی مورد توجه مسلمانان بود و غربیان هم به صورت جدی به آن توجه کردند، چنان که نقد فلسفۀ ابنرشد را برابر با نقد اسلام میدانستند.
پس نگاه آنها به اسلام و مسلمانان نگاه تمدنی بوده که از لحاظ شهرسازی و مهندسی شهری، علم گیاهان، فیزیک، شیمی، شیشهگری، فلز، کوزهگری، طب، هنر، ریاضیات و... توجه جدی به این دوره دارند و به ترجمۀ بسیاری از آثار اقدام کردهاند. یکی دیگر از آن افراد کنستانتین است که خود کشیش و پاپ بود، اما مرکز ترجمۀ آثار مسلمانان را در کلیسا تأسیس کرد. اشتاین اشنایدر هم در مورد ترجمههای عربی که به لاتین نوشته شده گزارشی دارد که میگوید من ۱۳۴ مترجم را شناسایی کردم که حدود پنج هزار اثر را ترجمه کردند. بنابراین، توجه اولیۀ غربیان به جنبههای تمدنی، علمی و فرهنگی جهان اسلام بوده و به خاطر همین مجذوب این تمدن شدند.
اما چرا غربیان به ترجمۀ آثار مسلمانان اقدام کردند؟ باید گفت به دو دلیل: اول اینکه میخواستند آثار اسلامی و نوآوریهای آنها را به دنیای غرب منتقل کنند، دوم اینکه به این فکر افتادند که بسیاری از آثاری که در یونان و روم وجود داشت (به ویژه در دورۀ نهضت ترجمه که در دنیای اسلام رخ داد) و از منابع یونانی و رومی به عربی ترجمه شده بود، از راه ترجمۀ این آثار به زبان لاتین مجدداً احیا کنند. غرب معتقد بود این منابع، میراث آنها بوده که به دنیای اسلام منتقل شده است و خودشان از این میراث محروم شده بودند.
در دنیای غربی بحثی صورت گرفت مبنی بر اینکه تهاجم فرهنگی صورت گرفته است و غربیان از لحاظ دینی و فرهنگی و... متأثر از مسلمانان شدهاند. معتقد بودند مردم در غرب چون مسلمانان را الگوی خود قرار دادهاند، تغییر کردهاند، بنابراین در صدد برآمدند تا به جامعۀ خود القا کنند که اگر مسلمانان چیزی هم دارند از روم و یونان گرفتهاند؛ مثلاً جغرافیا را از بطلمیوس گرفتهاند.
توجه ما فارسیزبانان به مطالعات غربیان بسیار اندک بود، عربها بیشتر به این موضوع توجه کردند، و متأسفانه به دلیل همین مسئله، آثار ذکر شده از زبان انگلیسی یا آلمانی به زبان عربی ترجمه شد و از زبان عربی به زبان فارسی ترجمه شد. این برگردانهای واسطهای سبب شد که بسیاری از مطالب به صورت دقیق به ما منتقل نشود؛ در نتیجه، چالشی که امروزه داریم این است که با اصل و اساس شرقشناسی و آثار شرقشناسان آشنا نیستیم و ممکن است با ابهامات و چالشهایی مواجه شویم.
*آیا شما هم بر همین باور هستید که علم تمدن اسلامی که ما اکنون در زبان فارسی و خصوصاً با دیدگاه تمدن ایرانی اسلامی در مورد آن صحبت میکنیم، همه برگرفته از همان ترجمههای دست به دست شده هستند؟
به هر حال آنها کار کردهاند، اما نه اینکه علم تمدن اسلامی را ما از آنها گرفتهایم. اتفاقاً ما افراد بسیار شاخصی مانند ابنخلدون داریم که این تمدن اسلامی را به صورت برجسته به دنیای غرب ارائه کردند. ابنخلدون یکی از نظریهپردازانی است که در این زمینه کار کرده، تخصص دارد و ایدههای جدیدی ارائه کرده است؛ هم با رویکرد جامعهشناسی، کارهای تاریخی انجام داده و هم نسبت به دولتها، دورهها و ملتها نگاه تمدنی داشته است. بنابراین، من این مسئله را از اساس قبول ندارم که ما علم تمدن اسلامی را از آنها گرفتهایم، باید گفت که آنها از ما گرفته و به ما ارائه کردهاند؛ گردشی صورت گرفته و تأثیر و تأثر وجود داشته است.
* بسیاری از محققین معتقدند که به خاطر غلبۀ رویکرد تاریخیگری بر مطالعات شرقشناسان، آنها آن گونه که شایسته است قادر به فهم دقیق تمدن اسلامی نیستند. تا چه حد این رویکرد را صحیح میدانید؟ آیا مطالعاتی که با رویکرد پدیدارشناسانه بر تمدن اسلامی صورت میگیرد، میتواند از این آسیب مصون باشد؟
میتوان در این زمینه سه مکتب یا رویکرد را مورد توجه قرار داد. یک رویکرد، رویکرد تاریخی است که غربیان مطالعات تاریخی را با روشهای تاریخی نو که تقریباً تأثیر پذیرفته از بحثهای پوزیتیویستها و اثباتگرایان است، به نقد و بررسی و پالایش و آزمونپذیری دادهها و گزارشهای تاریخی میپردازند؛ البته به سبک خاص خود نه به سبک علوم طبیعی. این مسئله یک رویکرد تاریخی است که طبیعتاً به نقد و بررسی گزارشها پرداخته میشود که آیا اصلاً این گزارش درست است یا خیر، و سیر آن به چه صورت است، ریشه و پیشینه آن کجاست، این اندیشه و حادثه از بیرون تأثیر پذیرفته است یا خیر؟
روش و مکتب دیگر، تاریخیگری است که تقریباً این روش هم در مقابل و در برابر پوزیتیویستها قرار گرفته که میخواهند بگویند ما باید علوم طبیعی را از علوم انسانی جدا کنیم. معتقدان به این مکتب دو دسته هستند و ماهیت این دو دسته با هم متفاوت است و طبیعتاً باید با روش خاص خود مورد بررسی و مطالعه قرار بگیرند. تاریخیگری میگوید ما برای اینکه بتوانیم واقعیتها را کشف کنیم، باید به شناخت فرایندها، آهنگها و فراز و نشیبهای حاکم بر پدیدهها آگاهی پیدا کنیم و نگاه کلان به مسئله داشته باشیم؛ به ویژه باید این مسائل را زمینهای برای یک بحث بسیار اساسی و مهم، یعنی «پیشبینی»، قرار دهیم. تاریخیگری میخواهد به پیشبینی برسد، اما در تاریخی نمیخواهیم به پیشبینی برسیم. تاریخیگری در بحثهای مربوط به تمدن جایگاه بسیار مهمی پیدا میکند. آیندهپژوهیهایی که اکنون صورت میگیرد، مقداری از این مسئله تأثیر پذیرفته است.
اما در کنار این دو، بحث دیگری به نام «پدیدارشناسی» وجود دارد. برخی گفتهاند که نیازی نیست که به مسائل، تاریخی نگاه کنیم، اصلاً تاریخی یا تاریخینگری نگاه کردن به پدیدهها، ما را از واقعیتها دور میکند، باید از راه پدیدارشناسی پیش برویم. پدیدارشناسی برخلاف تاریخیگری یا تاریخی، میگوید نباید به نقد و بررسی و آزمون و درستی و نادرستی گزارشها ورود پیدا کنید، در آنجا به سراغ این مسائل میرویم که مثلاً ریشۀ فیزیک، مهدویت، تمدن اسلامی و... کجاست و آیندۀ آن چیست. در اینجا میگویند ما باید خود پدیده را ببینیم و آن را به عنوان یک پدیده بشناسیم. حالا باید دید به باور غربیان این پدیده چیست و در دنیای شرق، در ایران و در میان مسلمانان چه جایگاه و کارکردی دارد. ما باید پدیده را بشناسیم، دیگر اظهارنظر و حکم صادر کردن معنا ندارد؛ درستی و نادرستی آن برایمان مهم نیست، اصلاً نباید وارد آن فضا شویم.
برخی با این چالش روبهرو شدند که نگاه برخی از مستشرقان تاریخی و واگرایی است و برخی از اندیشهها و باورها و آداب و رسوم و مسائل هویتی ملل شرق را زیر سؤال میبرد؛ چون آنها را ریشهیابی میکنند، میگویند درست نیست. در تاریخیگری هم تقریباً همین نوع واگرایی وجود دارد. اما پدیدارشناسی همدلانه است؛ مثلاً در مجالس مربوط به عاشورا، در آداب و رسوم و جشنها شرکت میکنند و با آن پدیده همدلانه برخورد میکنند. منِ شرقی، منِ مسلمان، منِ شیعه و منِ ایرانی فکر میکنم او با من همباور است و باور من را قبول دارد؛ در نتیجه برخی از افراد میگویند چون نگاه هانری کربن نسبت به تشیع نگاه همدلانه بوده، شاید اصلاً شیعه شده باشد. مطالعات هانری کربن و لویی ماسینیون را در برخی از مسائل میپذیرند چون همدلانه و پدیدارشناسانه است.
چه تاریخی، چه تاریخیگری و چه پدیدارشناسی، همه یکی هستند، همه ابرازی برای شناخت شرق، اسلام و تشیع و شیعیان هستند، و بر اساس این شناخت، یکی تاریخی بحث کرده و ریشهیابی میکند که آیا این اندیشه درست است یا نه؛ یکی میخواهد بداند فرایند و آیندۀ این اندیشه و دین و مذهب به کجا میرسد (که تاریخیگری میشود)؛ یکی هم به چیستی اندیشه نگاه میکند.
بنده در مورد دیوید پینالت مقالهای نوشتهام و اندیشههای پدیدارشناسانۀ او را مورد بررسی قرار دادهام. برخی خیلی خوشباور هستند و گمان میکنند مطالعات آقای دیوید پینالت، مطالعات همدلانهای است که تبلیغ تشیع میکند و در مطالبش از تشیع تعریف میکند. او دقیقاً نمیخواهد همدلی کند، او میخواهد شناخت واقعی از شرق، شیعه، عاشورا، مراسمها و... را به دنیای غرب منتقل کند. به نظر من، نتیجۀ هر سه روش و مکتب در خدمت غرب قرار میگیرد تا شناخت دقیقتری نسبت به شرق پیدا کنند و مدیریتی دقیقتر نسبت به کنترل شرق داشته باشند.
ما در ادوار مختلف نشان دادیم که در این مسائل خیلی ساده مینگریم و دچار اشتباهات زیاد میشویم، بعدها مطالعاتی انجام داده و به نتایجی میرسیم، اما نمیخواهیم نتایج را بپذیریم.
ماهیت همۀ آنها یکی است: شناخت دقیق مسلمانان، شرقیها، چینیها، ایرانیها و شیعیان با روشهای مختلف؛ آنها دقیقاً همین بحث را پیگیری میکنند.
متأسفانه برخی وارد انگیزههای شرقشناسان میشوند که برخی انگیزههای سیاسی، برخی انگیزههای دینی و برخی انگیزههای استعماری و علمی و... داشتهاند. به اعتقاد من، ورود به انگیزهها اصلاً درست نیست. ممکن است من شواهد و مدارکی دال بر اینکه فلانی انگیزۀ سیاسی استعماری داشته یا جاسوس بوده، پیدا کنم، یا شواهدی پیدا شود که فلان شخص به اسلام گرایش پیدا کرده است؛ من شخصاً به هیچ کدام از اینها بسنده نمیکنم.
من با یکی از استادان در این زمینه اختلاف نظر داشتم که به صرف اینکه فلانی مسجدی ساخته و از مسلمانان طرفداری کرده و همدلانه با مسلمانان برخورد کرده است، او را مسلمان دانستن اشتباه است. اگر مسلمان باشد، من او را مسلمان میدانم، اما میگویم به صرف این شواهد نمیتوان حکم صادر کرد که فلانی مسلمان است یا جاسوس. بسیاری از آنها خواسته یا ناخواسته، به صورت آشکار یا پنهان در خدمت حاکمیت کشورشان قرار دارند و خدمت میکنند. افرادی مانند آرمینیوس وامبری به عنوان یک مسلمان وارد دنیای اسلام میشود، مطالعات اسلامی دقیقی دارد، عربی میداند و بسیاری از روایات و آیات را از حفظ دارد، اما به عنوان جاسوس کار را پیش میبرد. پس ما نباید روی انگیزهها متمرکز شویم و بگوییم برخی از افراد سیاسی و استعماری و... هستند و برخی نه. پیدا کردن انگیزههای درونی افراد امکان ندارد. بسیاری از افراد انگیزههای واقعی و درونی خود را پنهان میکنند و حتی رفتارهای خود را به گونهای تنظیم میکنند که آن انگیزههای واقعی و درونی پوشیده میشود.
در این رابطه باید به رفتارها، اندیشهها و کتابهای آنها مراجعه کنیم و بر اساس آنچه در مقاله و کتاب او وجود دارد حکم کنیم که مقصود آن فرد چیست. با اینکه ما حکم کلی صادر کنیم و مستشرقان را جاسوس بدانیم و یا همۀ آنها را افراد عالم و فرهیخته بدانیم، مخالف هستم. ما باید بر اساس نوشته و به صورت علمی جلو برویم. طبیعی است که این اندیشمندان و شرقشناسان غربی باید در خدمت کشور و تمدن خودشان باشند؛ همانطور که من میخواهم به تمدن، ملت، دین و کشور خود خدمت کنم، آنها هم میخواهند خدمت کنند. اینکه بگوییم چون اینها رویکرد پدیدارشناسی دارند خوشبینانه برخورد کنیم و آنها را مسلمان بدانیم، یا اینکه چون روش تاریخیگری یا تاریخی دارد، به گونۀ دیگری رفتار کنیم، درست نیست.
ارزیابی من این است که برای ارزیابی دقیق علمی بر اساس معیارهای علمی و برخورد علمی با آثار و اندیشههای غربیان باید فرهنگسازی شود. متأسفانه این فرهنگسازی در برخی موارد وجود ندارد. مورد با مورد، مسئله با مسئله، هر اندیشه با اندیشۀ دیگر و هر فرد با فرد دیگر کاملاً متفاوت است، حتی ممکن است یک فرد در یک کتاب به گونهای و در یک کتاب و مقاله دیگر به گونۀ دیگر برخورد کند. نگاه ما باید بر اساس روشهای علمی باشد تا نقد ما نیز نقد علمی و اندیشمندانهای باشد.
*برخی معتقدند یکی از توالی فاسد مطالعات غربیان بر فِرَق و مذاهب اسلام به صورت منفک از یکدیگر (مثل اسلام شیعی، اسلام آناتولی، اسلام سلفی و...)، اثبات عملیِ نوعی پلورالیسم و قرائتهای گوناگون در متن عقاید اسلامی است. ارزیابی شما از این دیدگاه چیست؟
اینکه بگوییم اینها دربارۀ فِرَق و مذاهب مطالعاتی دارند و مطالعات آنها جهتدار و هدفدار است، (بر اساس تاریخی، تاریخیگری و پدیدارشناسی) کاملاً معقول است و من طرفدار این مسئله هستم. فکر میکنم بسیاری از مطالعات صورت گرفته -بر اساس همین روشهایی که عرض کردم- به گونهای پیش میرود که اختلافهای مذهبی موجود در میان مسلمانان را برجسته کنند یا روی این اختلافات کار جدی صورت بگیرد.
بحث دیگر این است که برخی از مطالعات (مخصوصاً پدیدارشناسی) این گونه وانمود میکنند که به عنوان مثال، مذهب تشیع بر اساس اندیشههای عرفانی است، آن هم اندیشههای عرفانی که در شرق وجود داشته است. اینکه ماهیت اصلی اندیشۀ تشیع را چنین وانمود میکنند، برای این مقصود است که آن ماهیت سیاسی و اجتماعی تشیع را که جنبش، حرکت و پویایی در پی دارد، کمرنگ جلوه کنند؛ چنین چیزی کاملاً هدفمند انجام شده است، به ویژه در چند سدۀ اخیر، حرکتها و جنبشهای بسیار مهمی از سوی مسلمانان (به ویژه شیعیان) انجام شده که تأثیرات و نقش بسیار زیادی در تحولات سیاسی داشته است.
واضح است که در این شرایط دقیقاً اختلافات برجسته میشوند؛ گرچه ممکن است ادعاهایی هم در این زمینه مطرح شود. مثلاً مطرح شده که لویی ماسینیون ادعا داشته که برنامهای دارم که دربارۀ فاطمه سلاماللهعلیها اثری داشته باشم که اگر آن را بنویسم سبب اتحاد جهان شیعه و سنی و مسیحی و مسلمان و غیره خواهد شد. توجه داشته باشید اندیشهای که ماسینیون داشته (و به گونهای اندیشمندان بعدی مانند کربن و شاگردان ماسینیون آن را پیگیری کردند)، همان بحث اندیشههای عرفانی بوده است.
میتوان گفت آنها قصد دارند جهت مذاهب و ادیان را بر اساس برنامۀ خود تنظیم کرده و آن را به سمتی پیش ببرند که دین از آن فضای تمدنی و حرکتی و جنبشی و سیاسی بیرون رفته و تنها عرصۀ زندگی فردی شده و دیگر تمدن نباشد.
اینکه مطالعات غربیان دربارۀ اسلام و تمدن اسلامی بر اساس اندیشۀ پلورالیسم صورت گرفته باشد یا نه، خود نیازمند یک کار پژوهشی گستردهای است. دستکم من چیزی ندیدم که بگویم آنها میخواستند بحث تمدن اسلامی را بر اساس نگرشهای پلورالیستی پیگیری کنند، زیرا تفکرشان این است و طبیعتاً بر این اساس در بحثهای مذهبی گام نهادهاند.
ریشۀ اصلی شرقشناسی در همان مراحل آغازین خود، از راه آشنایی با اسلام و تمدن اسلامی شکل گرفت؛ و به دلیل ضربهای که از زاویۀ تمدن اسلامی و شکوفایی علم و دانش خوردند، دوباره مطالعات خود را روی بحث تمدن اسلامی متمرکز کردند. علوم و دانشها و فرهنگ و تمدن اسلامی از همان دورۀ آغازین و دورۀ کنونی همیشه مورد توجه آنها بوده است.
منبع: گفتمان پیشرفت 12
نظر شما